روزی میاد که...
تا چشم به هم زدم پسرم 250 روزه شد... چه زود گذشت!!!! حالا هم تا چشم به هم بزنم، روزی میاد که لباس فرم مدرسه شو تنش می کنه و با موهای برس زده و مرتبش آماده میشه که برای اولین روز بره مدرسه... و من؛ دوربین به دست راهیش می کنم و دلم غنج میره که بدونم تو کلاسشون چی میگذره؟؟؟!!!! روزی میرسه که با یه کارت دعوت میاد سراغم تا ازم اجازه بگیره که بره جشن تولد دوست صمیمیش بدون حضور من...!!! و من؛ دلم می لرزه که بدونم چی خورده و چی کرده!!!!! یه روز میاد که با چشمای کنجکاو و منتظر میاد میشینه روبه روم و با اشتیاق گذشته رو مورد سوال قرار میده تا برسه به اولین روز آشنایی من و باباش... ...
نویسنده :
نرگس
13:53